بازدید امروز : 58
بازدید دیروز : 29
بسم الله الرحمن الرحیم
انسان ها از همه دوران طفولیت قصه را دوست دارند.
و این عادت دوست داشتن و خصلت کودکانه در بزرگسالی هم در وجود ما زنده هست و هنوز هم که هنوزه دوست داریم کسی برایمان قصه بگوید اما دیگر آن طفل دو ساله نیستیم که پدر و مادر نازمان را بکشد و سر بر زانویش بگذاریم و قصه بشنویم و در خواب ناز فرو رویم. برای همین هم کسانی پیدا شده اند که نه تنها برای ما که برای کودکانمان هم قصه می گویند و قصه می سازند و ناز همه ما را بزرگ و کوچک میکشند و جای پدر و مادر مهربان قصه گو را نه فقط برای ما که برای اطفال معصوممان هم پر کرده اند.
امروز بزرگ و کوچک کنار هم در برابر قصه گویی بزرگتر زانوی ادب بر زمین می زنیم و عاشقانه داستنهایش را می شنویم بلکه بالاتر می بینیم. قصه هایی که نه از دل کتاب تجربه سرزمین و میهن و دین و ایمان پدران و مادرانمان که از زبان و قلم و دوربین دشمنان این سرزمین بیرون می اید و ما عاشق قصه های دشمنان خود هستیم! شبی نیست که با نجوای قصه ای پر کینه از این سرزمین خوابمان نبرد. آنقدر زیبا از کینه و نفرت می گویند که دوست داریم ما هم مثل آنها باشیم! دشمن سرزمین و دین و ائین و فرهنگ خودمان!!! دشمنی که شاخ و دم ندارد وقتی که دوست داریم: مثل آنان بپوشیم. مثل آنان بخوریم. مثل آنان بخوابیم. مثل آنان حرف بزنیم. مثل آنها فکر می کنیم و مثل آنها ...زندگی کنیم!
از هر چه سنت و سنتی هست بدمان می اید و به هر چه و هرکه مدرن هست شیفته ایم!
سینما، ماهواره، تلویزیون، تئاتر، داستان، رمان، عکس، فیلم، نقاشی و شعر ...همه قالبهای رسانه های هر کدام به نوعی می خواهند برای ما قصه بگویند. و خیلی از بزرگسالان هم هنوز پای تلویزیون خوابشان میبرد چرا که هنوز عادت قصه گوش دادن و خوابیدن را دوست دارند.
قدیمها پدر و مادر برایمان قصه میگفتند و می دانستیم که قصه پند دارد و پشتش دنیایی فرهنگ.
از همان ابتدا هیچ کس نبودن غیر خدا را برایمان معنا میکردند با یکی بود و یکی نبود اما حالا کسانیکه برایمان در دل فیلمهایشان و رمانهایشان و نمایشهایشان قصه میگویند: از همان ابتدا یادمان میدهند که همه هستند غیر از خدا!
قدیمها حتی آخر داستان هم پایان باز نداشت پایانش بسته بود به اخلاق. می فهمیدیم که احیانا این قصه از اولش هم دروغ بود اما الان نه تنها نمیگویند که قصه ما دروغ بود بلکه حتی راستها را هم با دروغ به خوردمان میدهند و می گویند فقط همین راست بود
راستی!
هرچه بزرگتر شدیم و بالغ و عاقل و رشید هر چیزی یاد نگرفتیم غیر از این که مثل دوران کودکی پای قصه هر قصه گویی ننشینیم و به هر قصه گویی اعتماد نکنیم. چرا که قصه ایی که جهانش خدایی ندارد ناخداها بر آن حکم می رانند و دیگر تشخیص راست و دروغش ممکن نیست
امروز سینما جای پدر و مادر مهربان مسلمان و مومن و موحد را در گوشه دنج خانه هایمان گرفته و سالهاست برای خودش جایگاهی دست و پا کرده است و نه تنها کودکانمان که حتی بزرگترها را هم همچون کودکانی مجذوب خود کرده است و ما هر روز و هر شب با لالایی شیطانی مرگ باورها در چاه عمیق شرک و کفر سینما و تلویزیون فرو می غلتیم.
وای چقدر این دشمنانمان خوبند که هر روز برایمان قصه می گویند
چقدر دوستشان داریم:
مَنْ اَحَبَّ قوما حُشِرَ مَعَهُمْ.هر کس قومی را دوست بدارد، در قیامت با آنها محشور می شود.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک